شناخت انسان

مبانی تعلیم و تربیت در قرآن و احادیث
فصل اوّل شناخت انسان

بخش اوّل حقیقت انسان


الف: بُعد مادى و خاکى

از دیدگاه قرآن، سرشت اولیه وجود انسان را، عناصرى مادى و خاکى تشکیل مى دهند و بخشى از شخصیت محسوس او به طبیعت گره خورده است؛ تأمل و تفکر درباره انسان که از چه آفریده شده، علاوه بر این که ما را به شناخت یکى از شگفت انگیزترین آیات الهى رهنمون مى سازد، موجب تنبه و تذکر و اصلاح روحى و روانى و اخلاقى شخصیت انسان نیز مى گردد.

در قرآن اشاره شده که آدم ابوالبشر از: خاک، گل، گل چسبیده، گل خشک شده، لجن، لجن متعفّن آفریده شده است؛ اینها همه ناظر به بُعدى ازانسان است که سرمنشأ آن درنشئه طبیعت است.

توجه به این جنبه وجودى براى این است که انسان نقطه آغازین حیات خود را بداند و دریابد که از چه آفریده شده و در کشاکش زندگى مغرور نگردد (1) و همیشه از کششهاى مداوم غریزى و تمایلات نفسانى -که اقتضاى طبیعت اوست و همواره بر نفس انسانى سلطه دارد- غافل نشود.


مبانی تعلیم و تربیت در قرآن و احادیث
فصل اوّل شناخت انسان

بخش اوّل حقیقت انسان


الف: بُعد مادى و خاکى

از دیدگاه قرآن، سرشت اولیه وجود انسان را، عناصرى مادى و خاکى تشکیل مى دهند و بخشى از شخصیت محسوس او به طبیعت گره خورده است؛ تأمل و تفکر درباره انسان که از چه آفریده شده، علاوه بر این که ما را به شناخت یکى از شگفت انگیزترین آیات الهى رهنمون مى سازد، موجب تنبه و تذکر و اصلاح روحى و روانى و اخلاقى شخصیت انسان نیز مى گردد.

در قرآن اشاره شده که آدم ابوالبشر از: خاک، گل، گل چسبیده، گل خشک شده، لجن، لجن متعفّن آفریده شده است؛ اینها همه ناظر به بُعدى ازانسان است که سرمنشأ آن درنشئه طبیعت است.

توجه به این جنبه وجودى براى این است که انسان نقطه آغازین حیات خود را بداند و دریابد که از چه آفریده شده و در کشاکش زندگى مغرور نگردد (1) و همیشه از کششهاى مداوم غریزى و تمایلات نفسانى -که اقتضاى طبیعت اوست و همواره بر نفس انسانى سلطه دارد- غافل نشود.


سرشت اولیه انسان (2)
«...هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ... (3) »

اوست که شما را از زمین پدید آورده است.

«... مِنها خَلَقْنَاکُمْ وَ فیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى . (4) »

... شما را از زمین آفریدیم و به آن باز مى گردانیم وبار دیگراز آن بیرون مى آوریم.

«... فإِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ تُرابٍ. (5) »

... ما شما را از خاک آفریدیم.

«هُوَ الَّذِی خَلَقکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً... (6) »

اوست که شما را از گل بیافرید و سپس مدتى را مقرر کرد.

«... إنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طینٍ لازِبٍ. (7) »

ما آنها را از گلى چسبنده آفریده ایم.

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ. (8) »

ما آدمى را از گل خشک، از لجن مُتعفّن آفریدیم.

«خَلَقَ الإنْسَانَ مِن صَلصَالٍ کالفَخّارِ. (9) »

آدمى را از گل خشک شده اى چون سفال بیافرید.


ادامه نسل انسان
«واللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُم مِن نُطفَةٍ... (10) »

خدا شما را از خاک و سپس از نطفه بیافرید.

«خَلَقَ الإنْسَانَ مِن نُّطْفَةٍ... (11) »

آدمى را از نطفه بیافرید.

«إنّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُّطْفَةٍ أمْشَاجٍ... (12) »

ما آدمى را از نطفه اى آمیخته بیافریده ایم.

«وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ المَآءِ بَشَرَاً... (13) »

اوست که آدمى را از آبى بیافرید.

«خُلِقَ مِن مّآءٍ دَافِقٍ. (14) »

(آدمى) از آبى جهنده آفریده شده است.

«أَلَمْ نَخْلُقکُمْ مِّن مَّآءٍ مَّهِینٍ. (15) »

آیا شما را از آبى پست و بى مقدار نیافریده ایم؟

«خَلَقَ الإنسَانَ مِنْ عَلَقٍ. (16) »

آدمى را از لخته خونى بیافرید.


سیر تکوینى انسان
«فَلْیَنظُرِ الإنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ. (17) »

پس آدمى بنگرد که از چه چیز آفریده شده است.

«وَ قَدْ خَلَقَکُم أَطْوَاراً. (18) »

حال آنکه شما را به گونه هاى مختلف بیافرید.

«وَ لَقَد خَلَقْنَا الإنْسانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَّکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا العَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنا المُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا العِظَامَ لَحْمَاً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقَاً آخَرَ فَتَبَارَک اللَّهُ أحْسَنُ الخَالِقِینَ. (19) »

هر آینه ما انسان را از گل خالص آفریدیم. سپس او را نطفه اى در جایگاهى استوار قراردادیم. آن گاه از آن نطفه، لخته خونى آفریدیم و استخوانها را به گوشت پوشانیدیم، باردیگر او را آفرینشى دیگر دادیم. در خور تعظیم است خداوند، آن بهترین آفرینندگان.

«هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مّنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُم طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُم مَّن یُتَوَفّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسَمًّى وَلَعَلّکُم تَعْقِلُونَ. (20) »

اوست آن خدایى که شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از لخته خونى بیافریده است. آن گاه شما را که کودکى بودید، از رحم مادر آورد تا به سن جوانى برسید و پیر شوید؛ بعضى از شما پیش از پیرى بمیرید و بعضى به زمانى معین مى رسید، و شاید به عقل دریابید.

«یا أَیُّها النَّاسُ إن کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِّنَ البَعْثِ فَإِنَّا خَلَقناکُمْ مِن تُرابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ مِن عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غیرُ مُخَلّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُم وَ نُقِرُّ فی الأَرْحَامِ ما نَشاءُ اِلَى أجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ و مِنْکُمْ مَن یُتَوفّى وَ مِنْکُم مَن یُرَدُّ اِلَى أرْذَلِ العُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْم شَیْئَاً. (21) »

اى مردم! اگر از روز رستاخیر در تردید هستید، ما شما را از خاک و سپس از نطفه، آن گاه ازلخته خونى و سپس از پاره گوشتى -گاه تمام آفریده و گاه ناتمام- بیافریده ایم، تا قدرت خود را برایتان آشکار کنیم و تا زمانى معین هر چه را خواهیم در رحمها نگاه مى داریم. آن گاه شما را که کودکى هستید، بیرون مى آوریم تا به حد زورمندى خود برسید، بعضى از شما مى میرند و بعضى به سالخوردگى برده مى شوند، تا آن گاه که هر چه آموخته اند فراموش کنند.

ب: بعد روحى و الهى

«وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُّوحى . (22) و (23) »

با تأمل در آیات دیگر، در مى یابیم که انسان تنها یک موجود مادى و محسوس نیست، بلکه داراى وجودى ماورایى است که بعد از مرگ بدن در نشئه طبیعت، نیز باقى مى ماند وحیاتى جاوید و سعادت یا شقاوتى ابدى خواهد یافت. در واقع، حقیقت و انسانیت انسان به روح اوست و جسم، تنها به منزله ابزارى براى فعالیت و مرکبى براى سیر وحرکت روح در این دنیا تلقى مى گردد.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسانَ مِن سُلَالَةٍ مِن طِینٍ * ... ثُمَّ أَنْشَأنَاهُ خَلْقاً ءَاخَرَ فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الخالِقِینَ. (24) »

هر آینه ما انسان را از گزیده اى از خاک آفریدیم... بار دیگر او را آفرینشى دیگر دادیم. درخور تعظیم است خداوند، آن بهترین آفرینندگان.

الّذِی أَحْسَنَ کُلّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأ خَلْقَ الإنْسَانِ مِن طِینٍ ثُمَّ جَعَل نَسْلَهُ مِن سُلالَةٍ مِن ماءٍ مَّهِینٍ ثُمَّ سَوّیهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ (25) وَ جَعَلَ لَکُمُ السَمْعَ وَالأبْصارَ وَالأفْئِدَةَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ (26) .

آن که هر چه را آفرید به نیکوترین وجه آفرید و خلقت انسان را از گل آغاز کرد. سپس نسل او را از گزیده آبى بى مقدار پدید آورد. آن گاه او را متعادل کرد و از روح خود در آن بدمید و برایتان گوش و چشمها و دلها آفرید. چه اندک شکر مى گویید.

إنّی خالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ* فَإذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیه مِن رُّوحى (27) فَقَعُواْ له سَاجِدِینَ (28) .

من بشرى را از گل مى آفرینم. چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم، همه سجده اش کنید.


توجه به دو جنبه وجودى انسان
انسان داراى سرشتى خاکى و مادى و محسوس است که بدن نامیده مى شود و همچنین داراى وجودى نامحسوس است که از آن به روح تعبیر مى گردد. تعلیم و تربیت انسان باید در هر دو جهت و به طور هماهنگ پیش برود.

البته اصالت مربوط به روح و بُعد معنوى انسان است و همیشه جسم ابزار روح بوده و تنها باید به نیازمندیهاى جسمى به عنوان وسیله (نه به عنوان هدف) نگاه شود. در عین حال باید از افراط و تفریط در پرداختن به جسم تنها و یا روح تنها -که موجب اختلالات جسمانى و ناهنجاریهاى روانى مى شود- پرهیز کرد. باید هم در حفظ سلامتى و نیرومندى جسم به عنوان ابزارى نیرومند و مرکبى راهوار و هم در تزکیه و پرورش روح کوشید.

وَ لَقَد مَکَّنّاکُم فِی الأرْضِ وَ جَعَلْنَا لَکُم فِیهَا مَعَایِشَ قَلِیلاً مَّاتَشْکُرُونَ (29) .

در زمین جایگاهتان دادیم و راههاى معیشتتان را در آن قرار دادیم و چه اندک سپاس مى گزارید.

وَ الأَرْضَ مَدَدْنَاها وَ أَلْقَیْنَا فِیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِن کُلِّ شَی ءٍ مَوْزُون* وَ جَعَلْنَا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ وَ مَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقیِنَ (30) .

و زمینى را گستردیم و در آن کوههاى عظیم افکندیم و از هر چیز به شیوه اى سنجیده در آن رویانیدیم و معیشت شما و کسانى را که شما روزى دهشان نیستید، در آن جا قراردادیم.

وَ ابْتَغِ فِیمَآ ءَاتَیکَ اللَّهُ الدَّارَ الأَخِرَةَ ولا تَنْسَ نَصِیبَکَ (31) مِنَ الدُنْیَا وَ أحْسِن کَمَآ أحْسَنَ اللَّهُ إلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الفَسَادَ فِى الأرْضِ إنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ المُفْسِدِینَ (32) .

در آنچه خدایت ارزانى داشته، سراى آخرت را بجوى و بهره خویش را از دنیا فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و در زمین از پى فساد مرو، که خدا فسادکنندگان را دوست ندارد.


رابطه بُعد الهى و جنبه مادى انسان
سرشت خاکى و جنبه مادى انسان، همواره وى را به طرف خاک و ارزشهاى فانى سوق مى دهد و بُعد ملکوتى، او را به سوى جنبه هاى روحى و ارزشهاى معنوى و عالم ملکوت مى خواند. اصولاً نفس انسان میدانى از مجموعه برآیندهاى این دو کشش و کوشش است. در عین حال، براى انسان از دیدگاه قرآن، یک سیر و حرکت تکاملى در نظر گرفته شده است. سیرى که از ماده آغاز مى شود و به تدریج همراه و همزمان با برخوردارى از عواطف و احساسات و نیازمندیهاى طبیعى، مبارزه اى پى گیر در جهت جذب و یا دفع وابستگیهاى مادى و علایق شهوانى و نفسانى در پیش رو دارد، به طورى که اگر جنبه هاى عقلانى بر هواهاى نفسانى غلبه یابد و انسان، راه تزکیه و فلاح را بپیماید، به اعلى علیین صعود مى کند و به لقاءاللَّه راه مى یابد و اگر جنبه هاى نفسانى و شیطانى انسان قوت یابد و عقل و جنبه هاى روحى تحت الشعاع آن قرارگیرد، انسان راه انحراف و فساد را مى پیماید و به اسفل السافلین سقوط مى کند.

بنابراین، از دیدگاه قرآن، براى انسان یک روند تکاملى ترسیم شده است و آن عبارت است از این که در جریان زندگى روزمره، به هر نسبت که از وابستگیها و علایق مادى و لذتهاى شهوانى و تعلق خاطرهایش کاسته شود، سرعت سیر او به سوى تعالى و کمال افزایش مى یابد و عقل، قدرت و کارایى بیشترى پیدا مى کند و حرکت و بالندگى اش از بستر خاک به طرف عالم ملکوت، شدت مى یابد و به میزانى که به معرفت الهى دست مى یابد و راه تزکیه نفس و تقواى عملى و عمل صالح را مى پیماید، جهت گیرى اش در زندگى دقیق تر شده و هدایت خاصه الهى شامل حال وى مى گردد و به قرب الهى نایل مى شود.

در صورتى که وابستگى اش به ارضاى مداوم شهوات و لذتهاى مادى و افراط در آن و یا ارضاى آنها از شیوه هاى نامشروع و خلاف قوانین آفرینش صورت پذیرد، قدرت و کارایى عقل ضعیف تر مى گردد و تمایلات و هواهاى نفسانى بر انسان تسلط مى یابد و انسان در معرض سقوط به حضیض ذلت قرار مى گیرد، به طورى که از آن پس، بر اثر گناه و معصیت، درک و فهم درست خویش را از دست داده و حقایق را درنمى یابد، چرا که بیشترین لغزشگاهها و زمین خوردن هاى عقل بر اثر زرق و برق هاى دنیا و حرص و طمع نسبت به آن است (33) .

بنابراین، انسان جنبه هاى مختلفى دارد:

1- کششها و غرایز مادى و طبیعى، از قبیل: میل به غذا، میل جنسى و میل به استراحت و....

2- جنبه هاى الهى و معنوى انسان و گرایش به سوى ارزشهاى ملکوتى، مثل: عشق به کمال، عشق به علم و آگاهى و حقیقت یابى و عزت طلبى و... .

3- دیگر خواسته ها، از قبیل، علاقه به جاه و مقام و تشخُص طلبى و... همه ریشه در گرایش هاى معنوى و فطرى انسان دارد ولى در درک و فهم هدف و مصداق آن اشتباه و خطا صورت گرفته است.

در انسان، هم کشش به سوى غذا، شهوت رانى و آرامش مادى که مربوط به جنبه خاکى آدمى است، وجود دارد و هم گرایش به حق و عشق به کمال و علم دوستى و... در او حضور دارد. در واقع، انسان مجموعه اى از این سائقه ها و کششها و جاذبه هاست؛ هم کششها و تمایلات غریزى مادى و طبیعى، و هم گرایشهاى فطرى و معنوى و روحانى.

عمده ترین رسالتِ تعلیم و تربیت قرآنى مربوط به نحوه هدایت کردن و جهت دادن و متعادل نمودن این کششها و گرایشهاست.

تعدیل غرایز و کششها، تصفیه خواسته ها و هدایت و راهنمایى انسان بر اساس مبانى دینى براى اجتناب از لغزشهاى عقلى و فکرى، انسان را به سوى منبع نور و سیرالى اللَّه سوق مى دهد و به کمال مطلق رهنمون مى سازد و به جاى این که همه تلاش و کوشش آدمى تنها صرف ارضاى تمایلات و خواسته هاى نفسانى اش شود، او را از دایره نفوذ هواهاى نفسانى بیرون کشیده و در جهت ارزشهاى متعالى هدایت مى نماید. بنابراین، در قرآن، محور همه تلاشها و کوششهاى پیامبران و گوهر اصلى پیام و رسالت قرآن، به عنوان یک کتاب تعلیم و تربیت و انسان ساز که براى انسان ها نازل گردیده است، این است که انسان تنها در سایه تزکیه و تقوا و پرورش نفس مى تواند کلیه استعدادها و تواناییهاى خویش را در جهت سازندگى و عزت ابدى و دست یابى به کمال مطلق و قرب الهى شکوفا سازد.

نفس

در اصطلاح قرآن کریم، «روح»، حقیقتى است مجرّد و پیراسته از ماده، امّا از آن جهت که ارتباطى تنگاتنگ با جسم دارد، بدان «نفس» گفته مى شود و این به لحاظ عامل حرکت و جنبشهاى حیاتى اوست و به انسان، به عنوان یک موجود مُدرِک و متفکر نیز دلالت دارد.

بنابراین، نفس همان انسان تحقق یافته در نشئه طبیعت و همان وجود مرتبط با جسم و روح است. به جسم تنها و یا به روح تنها، نفس گفته نمى شود.

کمال نفس نیز، در گرو به کارگیرى صحیح جسم (34) ، به عنوان وسیله و ابزارى براى ارتقاى روح، و در نهایت، تبدیل نفس اماره و لوّامه، به نفس مطمئنه است.


نفس اماره
وجود مادى انسان -قطع نظر از عقل- به اقتضاى طبیعى خود، مجموعه اى از کششهاست که هدف آنها ارضاى تمایلات است.


طبیعت نفس
غریزه، نوعى کشش ناآگاهانه در وجود انسان است که معمولاً ریشه در اندامهاى جسمى دارد. غرایز و کششهاى طبیعى انسان را به سوى ارضاى تمایلات مطلوب خود مى کشانند؛ بنابراین همیشه یک حالت اَمّارگى صِرف دارد و بر همین اساس، نفس به اقتضاى طبیعى خود و به لحاظ کششها و تمایلات طبیعى اش، همواره، در هر شرایط و موقعیتى به ارضا و اطفاى تمایلات فرمان مى دهد.

«إنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ. (35) و (36) »

البته نفس، آدمى را به بدى فرمان مى دهد.

بد بودنش به این دلیل است که در ارضاى تمایلات، شرایط اجتماعى و منطقى و عقلى و شرعى را در نظر نمى گیرد.

مثلاً درخواست زلیخا از یوسف، یک تمایل و کشش طبیعى بود، ولى چون ضوابط عقلى و شرعى و مصالح اجتماعى را در نظر نگرفته بود، این عمل سوء شمرده مى شود وگرنه در شرایطى که اقتضائات عقلى و شرعى و اجتماعى، در نظر گرفته شود، دیگر «امّاره به سوء» نیست، بلکه مطلوب آن، عملى مجاز و مشروع است.

نیازهاى عمده طبیعى انسان


میل به غذا
کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ (37) .

از چیزهاى پاکیزه اى که بر شما روزى کرده ایم، بخورید.

کُلُواْ وَ اشْرَبُواْ وَ لاَ تُسْرِفُواْ إنَّهُ لَا یُحِبُّ المُسْرِفِینَ (38) و (39) .

بخورید و بیاشامید ولى اسراف مکنید، که خدا اسرافکاران را دوست نمى دارد.

وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَلاً طَیِّباً (40) .

از چیزهاى حلال و پاکیزه که خداوند به شما روزى داده است بخورید.

إنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِیرِ وَ مَآ أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ (41) .

جز این نیست که مردار و خون و گوشت خوک را و آنچه را که به هنگام ذبح، نام غیر خدا بر آن بخوانند، بر شما حرام کرد.


غریزه جنسى وهدایت قرآن
وَ من ءَایتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِّنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوجاً لِّتَسْکُنُواْ إلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إنَّ فِى ذلِکَ لأَیتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکّرُونَ (42) .

و از نشانه هاى قدرت اوست که براى شما از جنس خودتان همسرانى آفرید تا به ایشان آرامش یابید و میان شما دوستى و محبت نهاد. در این امر نشانه اى است براى اندیشمندان.

فَانکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ النِّسَآءِ (43) .

از زنان، آنکه شما را پسند افتد، به نکاح در آورید (44) .

نِسَآؤُکُمْ حَرْثٌ لَّکُمْ فَأْتُواْ حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ (45) .

زنانتان کشتزار (وسیله بقاى نسل) شما هستند، هر جا (یا هر زمان) که خواهید، به کشتزارخود درآیید.

اگر در باب دیدگاه متعالى قرآن و تأکید آن بر اینکه وجود زن، زمینه بقاى نسل انسان و دوام حیات جامعه است، نه وسیله لهو و لعب مردان، تأمل و دقت کافى صورت گیرد، تحول و تأثیر عمیقى در تربیت جنسى انسانها خواهد آمد.

وَ لاَ تَنکِحُواْ المُشْرِکتِ حَتَّى یُؤمِنَ (46) .

زنان مشرک را تا ایمان نیاورده اند، به زنى مگیرید.

وَ لاَ تَنکِحُواْ مَا نَکَحَ ءَابَآؤُکُم مِّنَ النِّسَآءِ (47) .

با زنانى که پدرانتان به عقد خویش درآورده اند، زناشویى مکنید.

وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لاَ یَجِدُونَ نِکَاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ (48) .

آنان که استطاعت زناشویى ندارند، باید پاکدامنى پیشه کنند تا خدا از کرم خویش توانگرشان گرداند.


نیاز به استراحت و خواب و تذکر قرآن در این باره
وَ جَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً (49) .

و خوابتان را مایه آسایشتان گردانیدیم.

و مِنْ ءَایتِهِ مَنَامُکُمْ بِالَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَآؤُکُم مِّنْ فَضْلِهِ (50) .

و از نشانه هاى قدرت او، خوابیدن شماست در شب و روز، و به طلب روزى برخاستن شماست.

وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ الَّیْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً (51) .

اوست که شب را پوشش شما کرد و خواب را وسیله آرامشتان گردانید (52) .

انسان اگر همه همّت و تلاش خود را در جهت رفع نیازمندیهاى طبیعى و مادى و اشباع غرایز و تمایلات نفسانى خود، از هر طریق ممکن، قرار دهد، همانند حیوانى خواهد بود که تنها به طرف مطلوب خود کشیده مى شود و دیگر توجهى به معیارهاى عقلى، اخلاقى، اجتماعى و شرعى ندارد. نادیده گرفتن قوانین الهى، خود، کفران حق و حقیقت است.

وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَمَا تأْکُلُ الأَنْعمُ (53) .

کافران [از این جهان ] همانند چهارپایان بهره مند مى شوند و مانند آنها مى خورند.

چنین انسانهایى، حتى از مسیر ارضاى طبیعى غرایز هم منحرف گردیده و بر اثر غفلت و غلبه شهوت، از حیوانات هم پست تر مى گردند.

إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ (54) .

شما (قوم لوط) به جاى زنان، با مردان شهوت مى رانید (55) .


نفس انسان در معرض وسوسه شیطان است
انسان، در چگونگى ارضاى شهوات و غرایز نفسانى، همواره با وسوسه هاى شیطان رویاروست.

الَّذِى یُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ (56) .

وسوسه گرى که در دلهاى مردم، آشوب و فتنه را بارور مى سازد.

در واقع، نیازمندیها و غرایز طبیعى، زمینه اى براى وسوسه شیطان است و شیطان از این زمینه ها استفاده کرده و انسان را به لغزش و گناه و عصیانگرى در برابر خدا وامى دارد. از این رو، قرآن شیطان را دشمن آشکار نفس انسان به شمار مى آورد.

إِنَّ الشَّیْطنَ لِلإِنسنِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (57) .

البته شیطان دشمنى آشکار براى انسان است.

کُلُواْ مِمَّا فِى الأَرْضِ حَلَلاً طَیِّباً وَ لاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوتِ الشَّیْطنِ (58) .

از چیزهاى حلال و پاکیزه که در زمین است بخورید و پا جاى پاى شیطان قرار مدهید.

إنَّ الشَّیْطنَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً (59) .

شیطان دشمن شماست؛ او را دشمن گیرید (60) .


هواى نفس

مجموعه خواسته ها و تمایلات نفسانى اگر با شیوه هایى ارضا شوند که منشأ آن وسوسه شیطان باشد، مخالف و مغایر با قوانین الهى است و «هواى نفس» نامیده مى شود؛ قرآن در باره کید و وسوسه شیطان مى فرماید:

«إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطنِ کَانَ ضَعِیفاً. (61) »

البته مکر شیطان ناچیز است.

شیطان، در وهله اوّل، بر انسان تسلط کامل ندارد، بلکه تنها نفس انسان را وسوسه کرده و به سوى زشتى ها که ظاهر و زمینه هاى دلفریب مادى دارند، دعوت مى کند؛ امّا هر چه آدمى به دعوت و وسوسه شیطانى پاسخ مثبت بدهد، سلطه و نفوذ شیطان بیشتر مى گردد.

وَ مَا کَانَ لَهُ عَلَیْهِم مِّن سُلْطنٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالأَخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِى شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلَى کُلِّ شَىْ ءٍ حَفِیظٌ (62) .

و شیطان را بر آنان تسلطى نبود، مگر آنکه مى خواستیم بدانیم که چه کسانى به قیامت ایمان دارند و چه کسانى از آن در شک هستند و پروردگار تو نگهبان هر چیزى است (63) .

خداوند وجود شیطان را براى آزمایش بشر قرار داده و او از وسوسه شیطان در قلب انسان، آگاه است.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ (64) .

ما انسان را آفریده ایم و از وسوسه هاى نفس او آگاه هستیم.

وسوسه شیطان وسیله آزمایش نفس انسان

وسوسه شیطان در نفس انسان، وسیله اى براى آزمایش عملى انسان و رشد و کمال او است.

وَ نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً (65) .

و شما را به خیر و شر مى آزماییم.

لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِى الشَّیْطنُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ (66) .

چنین شود تا آنچه شیطان در سخن او القا کند، براى کسانى که در دلهایشان بیمارى وسختى هست، آزمایشى باشد.

با همه این احوال، اگر انسان به نداى فطرت روى آورد و به دعوت حق، پاسخ مثبت دهد، بر همه این وسوسه ها غلبه کرده و پیروز مى شود و رشد و کمال مى یابد.

فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِى وَلْیُؤْمِنُواْ بِى لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (67) .

پس به نداى من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.

قرآن به صراحت بیان مى فرماید: کسانى که ایمان آورده، حقیقتاً بر خدا توکل کنند، از تیر رس شیطان به دور مى مانند:

إنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطنٌ عَلَى الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطنُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِکُونَ (68) .

شیطان بر کسانى که ایمان آورده و بر خدایشان توکل مى کنند، تسلطى ندارد. او تنها برکسانى تسلط دارد که به خدا بى اعتقاد و دوست شیطانند.

وَ أُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَ (69) .

خودخواهى و بخل، در همه نفسها حضور دارد.

عن الفضل بن أبی قرّة قال : رأیت أبا عبداللَّه(ع) یطوف من أوّل اللّیل الى الصّباح و هو یقول: اللّهم قنی شحّ نفسی فقلت: جعلت فداک ماسمعتک تدعو بغیر هذا الدعاء؟ قال : وأیّ شی ءٍ أشدّمن شحّ النفس، انّ اللَّه یقول : «ومن یوق شحّ نفسه فأولئک هم المفلحون» (70) .

فضل بن ابى قرّه مى گوید: امام صادق(ع) را دیدم که از اول شب تا صبح به طواف مشغول بود و همچنان از خداوند درخواست مى نمود که خدایا مرا از مبتلا شدن به صفت بخل حفظ نما. به حضرت عرض کردم فدایت شوم من دعایى جز این از شما نشنیدم؟ حضرت فرمود: چون چیزى بدتر از این صفت بخل نیست؛ خداوند مى فرماید: کسانى که نفس خویش را از بخل و حرص باز دارند، رستگارند.

- عن فضیل بن العیاض قال : قال لی ابو عبداللَّه(ع): أتدری من الشحیح ؟ قلت : هو البخیل، فقال(ع): الشحّ أشدّ من البخل، إنّ البخیل یبخل بما فی یده والشحیح یشحّ على ما فی أیدی الناس وعلى ما فی یده حتى لا یرى فی أیدی النّاس شیئاً إلّا تمنى أن یکون له بالحلّ والحرام، لا یشبع ولا ینفع بما رزقه اللَّه (71) .

فضیل بن عیاض مى گوید: امام صادق(ع) از من پرسید آیا مى دانى «شحیح» به چه کسى گفته مى شود؟ عرض کردم: به انسان بخیل. حضرت فرمود: صفت شحّ از بخل بدتر است؛ چه این که بخیل نسبت به آنچه خود دارد بخل مى ورزد، ولى شحیح نسبت به آنچه خود و دیگران دارند بخل مى ورزد. او آرزو دارد که هر چه دیگران دارند از آن او باشد، چه از راه حلال به دست آید یا از حرام، او هرگز سیر نمى شود و از آنچه خداوند به او روزى داده نفعى نمى برد.

من أدّى زکاة ماله وقی شحّ نفسه (72) .

هر که زکات مالش را بپردازد، از صفت بخل محفوظ مانده است.

قال رسول اللَّه (ص) : ما محق الایمان محق الشحّ شی ءٍ، ثم قال : إنّ لهذا الشحّ دبیباً کدبیب الّنمل، و شعباً کشعب الشرک (73) .

هیچ چیزى همچون صفت بخل، ایمان را از بین نمى برد؛ سپس فرمود: این صفت بخل حرکتى همچون حرکت مورچه دارد و شاخه اى است همانند شاخه هاى شرک.

إیّاکم والشحّ فانّما هلک من کان قبلکم بالشّحّ أمرهم بالکذب فکذبوا، وأمرهم بالظلم فظلموا، وأمرهم بالقطیعة فقطعوا (74) .

از صفت بخل بپرهیزید! چه این که پیشینیان شما با این صفت به هلاکت رسیدند. این صفت آنان را به دروغ و ستم و جدایى [و قطع پیوند خویشاوندى ] وادار کرد.

باید توجه داشت که انسان تنها مجموعه اى از غرایز و تمایلات مادى نیست، بلکه همان طور که گفته شد، ترکیبى از ماده و معنا، جسم و روح، شهوت و عقل است؛ لذا نفس او از تمایلات و شهوات مادى تغذیه مى کند و عقل او در ارزشهاى معنوى و اخلاقى سیر مى نماید، هم بدى را مى شناسد و هم خوبى را. انسان در شرایط طبیعى، نسبت به این دو کشش و گرایش، درک و احساس یکسانى دارد.

وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّیهَا* فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَیهَا (75) .

سوگندبه نفس و آن که نیکویش بیافریده، سپس بدیها و پرهیزکاریهایش را به او الهام کرده است.

عن أبی عبد اللَّه(ع) قال : « فألهمها فجورها وتقویها » قال : بیّن لها ما تأتی وتترک (76) .

امام صادق(ع) در تفسیر آیه شریفه: «فالهمها فجورها و تقویها» فرمود: یعنى آنچه را که [انسان ] باید انجام دهد یا ترک کند، [خداوند] براى او بیان داشته است.

دخل على رسول اللَّه (ص) رجل اسمه مجاشع فقال : یارسول اللَّه کیف الطریق الى معرفةالحق ؟

شخصى به نام مجاشع به حضور پیامبر(ص) رسید و سؤال کرد: اى رسول خدا، راه رسیدن به شناخت خداوند چگونه است.

فقال - صلّى اللَّه علیه وآله - : معرفة النفس ، من عرف نفسه فقد عرف ربّه .

حضرت در پاسخ فرمود: از راه شناخت خویشتن. هر که خویشتن خود را بشناسد، خدایش را نیز شناخته است.

فقال : یا رسول اللَّه فکیف الطریق الى موافقة الحقّ ؟

سپس سؤال کرد: چگونه مى توان به موافقت با حق دست یافت؟

قال : مخالفة النفس .

حضرت فرمود: از راه مخالفت با هواى نفس.

فقال : یا رسول اللَّه فکیف الطریق الى رضا الحقّ ؟

سپس پرسید: چگونه مى توان رضایت حق را جلب کرد؟

قال : بسخط النفس .

حضرت پاسخ دادند: از راه ناخشنودى هواى نفس.

فقال : یا رسول اللَّه فکیف الطریق الى وصل الحقّ ؟

آن گاه سؤال کرد: چگونه مى توان به حق رسید؟

قال : هجر النفس .

حضرت در جواب فرمود: با دورى از هواى نفس.

فقال : یا رسول اللَّه فکیف الطّریق الى الحقّ ؟

سپس پرسید: راه رهنمون شدن به حق چگونه است؟

قال : عصیان النفس .

حضرت فرمود: با سر پیچى از خواسته هاى نفس.

فقال : یا رسول اللَّه فکیف الطریق الى ذکر الحقّ؟

سپس پرسید: راهِ به یاد حق بودن چگونه است؟

قال : نسیان النفس .

حضرت فرمود: با فراموش کردن هواى نفس.

فقال : یا رسول اللَّه فکیف الطریق الى قرب الحقّ ؟

پس از آن سؤال کرد: چگونه مى توان به حق نزدیک شد؟

قال : التباعد من النفس .

حضرت پاسخ داد: از راه دورى جستن از هواى نفس.

فقال : یا رسول اللَّه فکیف الطریق الى اُنس الحقّ ؟

آن گاه پرسید: چگونه مى توان با حق مأنوس شد؟

قال : الوحشة من النفس .

حضرت فرمود: با دلتنگى و انزجار از هواى نفس.

فقال : یا رسول اللَّه فکیف الطریق الى ذلک ؟

باز سؤال کرد: چگونه مى توان این دستور را عملى ساخت؟

قال : الاستعانة بالحقّ على النّفس (77) .

حضرت در پاسخ فرمود: یارى جستن از حق تعالى، براى مبارزه با هواى نفس.

و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها

از دیدگاه قرآن، در نفس انسان، نسبت به انجام دادن کار خوب و بد، هدایتى وجود دارد؛ بدین معنا که وقتى انسان کار بدى انجام مى دهد، از درون، خویشتن را ملامت مى کند و در مقابل، وقتى عمل خوبى انجام مى دهد، از درون، روح و روانش راضى مى گردد و احساس مسرّت مى نماید و به نوعى خویشتن را تحسین مى کند. البته این احساس در همه انسانهایى که صفحه دلشان را زنگار و غبار گناه و معصیت نپوشانیده باشد، وجود دارد.

گاهى انسان تصمیمى مى گیرد و براى انجام دادن کارى بر خلاف تمایلات و خواسته هاى طبیعى و نفسانى اش اقدام مى کند، مثلاً تصمیم مى گیرد که از صرف غذا خوددارى کند، روزه بگیرد و در خوابیدن، زیاده روى نکند و یا سحرخیز باشد. انسان هنگام اتخاذ چنین تصمیمى میان دو احساس و دو کشش قرار مى گیرد: احساسى مى گوید کم بخور و یا سحرخیز باش، احساس دیگر -که طبیعت اوست- مى خواهد بر خلاف عمل کند. در این هنگام، گاهى انسان نسبت به آنچه که اراده کرده و تصمیم گرفته، احساس پیروزى مى کند و گاهى بر عکس.

هنگامى که اراده انسان مطابق معیار حق پیروز مى شود، احساس رضایت مى کند و زمانى که طبیعت و هواهاى نفسانى بر او غلبه مى کند، نسبت به خویشتن احساس نامطلوبى دارد و احساس شکست مى کند و این، در حالى است که انسان از خویشتن شکست خورده، نه از عاملى دیگر و این حالت براى انسان، حالتى طبیعى است؛ انسانى که هنوز به گناه و معصیت آلوده نشده، و گناه و معصیت قلب او را احاطه نکرده است.

پس، درعمق روح انسان، حقیقتى نهفته است که در پرتو آن، خوب و بد را مى شناسد (78) . و بدین جهت است که خداوند در روز قیامت نفس انسان را قاضى قرار مى دهد و مى فرماید: «إقرأ کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا» در این جا قرآن راه فلاح و رستگارى انسان را در گرو خویشتن دارى و تزکیه نفس مى داند.

قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّیهَا (79) .

هر که در پاکى آن کوشید، رستگار شد.

قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکّى (80) .

البته هر کس در پاکى نفس کوشید رستگار شد.

در این دیدگاه، شقاوت و انحطاط انسان، در نادیده گرفتن بُعد الهى و ارزشهاى متعالى وهمچنین نادیده انگاشتن نداى عقل ووجدان ورها کردن عنان غریزه است.

وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّیهَا (81) .

و هر کس نفس را آلوده نمود، بى بهره گردید.

بنابراین، خیروصلاح وفساد وتباهى شخصیت انسان درگرومکتسبات نفسانى اوست.

کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ (82) .

هر کس در گرو عملى است که انجام داده است.

أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ اِلاَّ ما سَعى (83) .

آدمى به چیزى جز [حاصل ] سعى و تلاش خویش نائل نمى شود.

بنابراین، سعادت و رستگارى انسان در شناخت نفس و تزکیه و تقواى عملى است.

یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ (84) .

اى کسانى که ایمان آورده اید، به خودتان بپردازید.

وَ فِى أَنفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ (85) .

چرا در وجود خویش به تعمق و تأمل نمى پردازید (86) ؟


نفس لوامه
در حالت طبیعى که انسان به نداى حق لبیک گوید و ایمان آورد، راهِ تعالى و تکامل خویش را در پیش مى گیرد، زیرا حالتِ دایمى چنین وضعیتى؛ عبارت از پشیمانى از اعمال و رفتار بدِ صورت گرفته که پس از انجام خطا و ارتکاب اعمال زشت، به ملامت خویش مى پردازد، و همواره در چنین موقعیتى، که نفس حالت لوّامگى (سرزنشگرى) خویش را حفظ نموده است، راه امید و نجات باقى است.

وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللّوّامَةِ (87) .

و قسم مى خورم به نفس ملامتگر.


نفس مطمئنه
نفس لوامه، همواره در حالت سرزنش و تهذیب است و انسان بر اثر تزکیه مداوم و احساس حضور مبدأ متعال، آرامش مى یابد و جز به فضیلت، به هیچ چیز دیگر نمى اندیشد و جز حق و حقیقت به چیز دیگرى عمل نمى کند، در این احساسِ بلند، آدمى در پرتو آن دایماً به یاد حق است و در عمل به سوى رضاى حق گام برمى دارد، به آرامش و اطمینان رهنمون مى گردد و چنین نفس مطمئنى؛ سالک مجذوب شده و به لقاى حق مى رسد.

یَأَیَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبدِى وَ ادْخُلِى جَنَّتِى (88) .

اى روح آرامش یافته، خشنود و پسندیده به سوى پروردگارت باز گرد، و در زمره بندگان من داخل شو به بهشت من درآى.

--------------------------------------------------------------------------------

1- قال الإمام الباقر (ع) : «العجب کلّ العجب للمختال الفخور الذی خلق من نطفة، ثم یصیر جیفة، وهو فیما بین ذلک ولا یدری کیف یصنع به؟» (بحار، ج 78، ص 184)

براى انسان متکبر و خود خواه جاى بسى تعجب است؛ زیرا از نطفه آفریده شده و سپس مردارى خواهد شد و او در میان این دو قرار دارد و نمى داند که با او چگونه رفتار خواهد شد.

2- لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیة، ولا من أوائل أبدیة، بل خلق ما خلق فأقام حدّه، وصوّر ما صوّر فأحسن صورته، لیس لشی ء منه امتناع، ولا له بطاعة شی ء انتفاع. علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین، وعلمه بما فی السماوات العُلى کعلمه بما فی الأرضین السفلى . ومنها : أّیها المخلوق السوی، والمنشأ المرعی، فی ظلمات الأرحام. ومضاعفات الأستار. بُدئت «من سلالة من طین» ووضعت «فی قرار مکین إلى قدر معلوم» وأجل مقسوم. تمور فی بطن أمّک جنیناً، لا تحیر دعاءً، ولا تسمع نداءً، ثم أخرجت من مقرّک الى دار لم تشهدها، ولم تعرف سبل منافعها. فمن هداک لاجترار الغذاء من ثدی أمک، وعرّفک عند الحاجة مواضع طلبک وإرادتک! هیهات، إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئةوالأدوات فهوعن صفات خالقه أعجز، ومن تناوله بحدودالمخلوقین أبعد! (نهج البلاغه، خطبه 163)

مخلوقات را از موادى که ازلى و ابدى باشند نیافریده، بلکه آنها را از عدم به وجود آورد و برایشان حدى تعیین فرمود و آنها را به نیکوترین وجه صورتگرى کرد؛ هیچ چیز در برابر قدرتش یاراى مقاومت ندارد و از اطاعت و عبادات موجودات بهره اى نمى گیرد؛ علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان موجود است؛ آگاهى اش به آنچه در آسمانهاى بالا، همانند دانشش به آنچه در طبقات پایین زمین مى باشد؛ اى مخلوقى که با اندامى متناسب و در محیط محفوظى آفریده شده اى؛ در تاریکیهاى رحم و در پرده هاى تو در تو، آفرینشت از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه آرام قرار داده شدى تا زمانى مشخص و سرآمدى معین؛ در آن هنگام که جنین بودى و در رحم مادرت حرکت مى کردى، نه مى توانستى به ندایى پاسخ دهى و نه صدایى را مى شنیدى سپس از این جایگاه به محیطى که آن را مشاهده نکرده بودى و راه به دست آوردن منافعش را نمى شناختى، فرستاده شدى؛ چه کسى تو را در مکیدن شیر از پستان مادرت هدایت نموده و چه کسى تو را به محل آن چه مى خواستى آشنا کرد...»

3- هود(11) آیه 61.

4- طه (20) آیه 55.

5- حج (22) آیه 5.

6- انعام (6) آیه 2.

7- صافات (37) آیه 11.

8- حجر (15) آیه 26.

9- رحمن(55) آیه 14.

10- فاطر (35) آیه 11.

11- نحل (16) آیه 4.

12- دهر (76) آیه 2.

13- فرقان (25) آیه 54.

14- طارق (86) آیه 6.

15- مرسلات (77) آیه 20.

16- علق (96) آیه 2.

17- طارق (86) آیه 5.

18- نوح (71) آیه 14.

19- مؤمنون (23) آیه 14-12.

20- غافر (40) آیه 67 .

21- حج (22) آیه 5.

22- وَیَسَألونَک عَنِ الرُوحِ قُل الرُوح مِن أَمْر رَبّی وَما أُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ إلاّ قَلیلاً (انبیاء (17) آیه 85)

- عن أبی بصیر، عن أحدهما(ع) قال : «سألته عن قوله : «ویسألونک...»، قال: التی هی فی الدواب والناس. فقلت: وما هی ؟ قال: هی من الملکوت من القدرة...». (بحار، ج 61، ص 42)

از حضرت على(ع) در مورد آیه شریفه «یسألونک عن الروح» سؤال کردم، پاسخ فرمود: «روح چیزى است که در جنبدگان و انسانها وجود دارد؛ سپس از حقیقت آن سؤال کردم؛ فرمود: (روح) پرتوى از قدرت ملکوتى است.»

- قال الإمام الصادق(ع): «إنَّ الأرواح لا تمازج البدن ولا تؤاکله؛ وإنّما هی کلل للبدن محیطة به». (بحار، ج 61، ص 41)

روح هیچ گونه آمیختگى و اعتماد بر بدن ندارد، بلکه مانند پرده اى بدن را پوشش مى دهد.

23- ص (38) آیه 72.

24- مؤمنون (23) آیه 12-14

25- فی کتاب التوحیدباسناده إلى محمدبن مسلم قال : «سألت أبا جعفر(ع) عن قول اللَّه عزّوجلّ : ونفخت فیه من روحی؟ قال: اختاره اللَّه و اصطفاه و خلقه و أضافه إلى نفسه، و فضّله على جمیع الأرواح فنفخ منه فی آدم.»

محمد بن مسلم مى گوید: از امام باقر(ع) در مورد آیه شریفه: «و نفخت فیه...» سؤال کردم، حضرت فرمود: آن، روحى است که خداوند آن را برگزیده و آفریده است و آن را به خود منسوب نموده و بر تمامى ارواح برترى داده و از آن بر آدم(ع) دمیده است.

26- سجده (32) آیه 7-9

27- قال أبو جعفر(ع): «إنّ الروح متحرک کالریح، وإنّما سمّی روحاً لأنّه اشتق اسمه من الریح، وإنّما أخرجت على لفظ الروح لأنّ الروح، مجانس للریح، وإنّما أضافه إلى نفسه، لأنّه اصطفاها على سائر الأرواح، کما اصطفى بیتاً من البیوت، فقال : «بیتی» وقال لرسول من الرسل: «خلیلی» وأشباه ذلک. و کلّ ذلک مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبَّر.»

امام باقر(ع) فرمود: روح همانند باد متحرک است و بدین جهت آن را روح نامیده اند که لفظ آن از ریح «باد» گرفته شده و کلمه روح از آن جهت در آن به کار رفته که روح با ریح از یک جنس هستند و همانا خداوند این روح را به خود منسوب نموده، زیرا آن را از میان سایر ارواح برگزیده است. همچنانکه خانه اى از میان خانه ها برگزیده و به خود نسبت داده و پیامبرى را از میان پیامبران به عنوان خلیل و دوست خود انتخاب نموده، ولى تمام اینها مخلوق و آفریده و تربیت یافتگان او بوده و مورد تدبیر او هستند.

- فی نهج البلاغة قال : «وخرجت الروح من جسده فصار جیفة بین أهله.»

روح از بدن انسان خارج شد، سپس او در بین اهل خود مردارى گشت.

- عن أمیر المؤمنین(ع) إنه قال : «الروح فی الجسد کالمعنى فی اللفظ.» (بحار، ج 14، ص 398)

نقش روح در بدن همانند نقش معنى در لفظ و کلمه است.

28- ص (38) آیه 71-72

29- اعراف(7) آیه 10.

30- حجر (15) آیه 19-20

31- فی دعاء الکمیل « ... قوّ على خدمتک جوارحی، واشدد على العزیمة جوانحی ... ».

«خدایا اعضاى مرا براى خدمتگزارى به خودت قوى ساز و قلبم را براى تصمیم گیرى محکم فرما.»

- قال الامام علی(ع): «إن للجسم ستة أحوال : الصحة، والمرض، والحیاة ، والنوم، والیقظة. وکذلک الروح، فحیاتهاعلمها، و موتها جهلها، و مرضها شکّها، و صحّتها یقینها، ونومها غفلتها، و یقظتها حفظها. (بحار، ج 61، ص 40)

«جسم انسان داراى شش حالت مى باشد: 1- سلامت 2- مرض 3- زنده بودن 4- مرگ 5- خواب6-بیدارى. روح همانند جسم داراى حالات ششگانه است؛ زنده بودن آن به علم و دانش و مرگش به جهل و نادانى است مرض آن حالت شک و سلامت آن حال یقین است خواب آن غفلت و بیداریش حالت حفظ (ذکر) است.»

32- قصص(28) آیه 77.

33- اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع. (غررالحکم)

بیشترین لغزش هاى عقل بر اثر تابش آز و طمع است.

34- قال الامام أمیر المؤمنین(ع): خدمة الجسد، إعطاؤه ما یستدعیه من الملاّذ والشهوات والمقتنیات وفی ذلک هلاک النفس. خدمة النفس، صیانتها عن اللذات والمقتنیات وریاضتها بالعلوم والحکم واجتهادها بالعبادات والطاعات و فی ذلک نجاة النفس. (غرر الحکم)

خدمت به جسم، عبارت است از: تأمین تمام خواسته هاى آن، که این امر، هلاکت نفس انسانى را به دنبال دارد. خدمت به نفس نیز عبارت است از: نگهدارى و حفظ آن از لذتها و رام ساختن آن به وسیله علوم، و کوشش آن در عبادت و اطاعت، که این امر، مایه نجات نفس مى باشد.

35- یوسف (12) آیه 53 .

36- قال الامام علی(ع): «إنّ هذه النفس لأمّارة بالسوء ؛ فمن أهملها جمحت به إلى المآثم.» (غررالحکم)

این نفس، دائماً انسان را به بدى فرا مى خواند، هر کسى او را به حال خود واگذارد، وى را به طرف گناهان خواهد کشید.

- وقال(ع) : إنّ نفسک لخدوع ؛ إنْ تثق بها یقتدک الشیطان الى ارتکاب المحارم. (غررالحکم)

و نیز فرمود: بى گمان، نفس تو بسیار اغواگر است، هرگاه بدان اعتماد بورزى، شیطان تو را به انجام دادن اعمال حرام خواهد کشانید.

37- طه (20) آیه 81.

38- اعراف(7) آیه 31.

39- کثرة الأکل والنوم تفسدان النفس وتجلبان المضرّة. (غررالحکم)

- پر خورى و زیاده روى در خواب باعث فساد نفس و موجب خسارت و زیان خواهد بود.

- کثرة الأکل من الشره، والشره سرّ العیوب. (غررالحکم)

- پرخورى از میل زیاد سرچشمه مى گیرد و میل زیاد راز وجود عیوب انسان است.

- من اقتصر فی أکله کثرت صحّته وصلحت فکرته. (غررالحکم)

- کسى که در خوردن میانه رو باشد از سلامتى و فکر سالم برخوردار خواهد بود.

- من قلّ أکله صفى فکره. (غررالحکم)

- کسى که خوراکش کم باشد فکرش جلوه مى یابد.

- من قلّ طعامه قلّت آلامه. (غررالحکم)

- کسى که خوراکش کم باشد، دردهاى او نیز کم خواهد بود.

- قلّة الأکل من العفاف وکثرته من الاسراف. (غررالحکم)

- کم خوردن، نوعى عفت و پرخورى نوعى اسراف است.

- قلّة الأکل یمنع کثیراً من إعلال الجسم. (غررالحکم)

- کم خوردن، از بسیارى از بیماریهاى جسمى جلوگیرى مى کند.

40- مائده (5) آیه 88.

41- بقره (2) آیه 173.

42- روم (30) آیه 21.

43- مائده (5) آیه 3.

44- قال الرسول الأکرم (ص) : النکاح سنّتی، فمن رغب عن سنتی فلیس منّی. (بحار، ج 103، ص 220)

ازدواج، روش و سنت من است؛ هر که از روش من روى گردان باشد، از امت من نخواهد بود.

- وقال (ص) : من نکح للّه وأنکح للّه استحق ولایة اللَّه. (محجة البیضاء، ج 3، ص 54)

- کسى که براى رضاى خدا ازدواج کند، یا باعث ازدواج دیگرى شود، مستحق ولایت الهى است.

- وقال (ص):إذاتزوج العبدفقداستکمل نصف الدین فلیتّق اللَّه فی النصف الباقی. (بحار،ج 100، ص 219)

- هرگاه شخصى ازدواج کند، نصف دین خود راکامل کرده، پس بر اوست که در نصف دیگرتقوا پیشه کند.

- وقال (ص) : شرار موتاکم العزّاب. (بحار، ج 103، ص 220)

بدترین مردگان همانا کسانى هستند که ازدواج را ترک کرده اند.

- وقال الامام الصادق (ع): رکعتان یصلّیهما متزوّج أفضل من سبعین رکعة یصلّیها غیر متزوّج.

(بحار، ج 103، ص 219)

- دو رکعت نماز، که شخص متأهل به جاى آورد، از هفتاد رکعت نماز غیر متأهل، بهتر و برتر است.

45- بقره (2) آیه 223.

46- بقره (2) آیه 221.

47- نساء (4) آیه 22.

48- نور (24) آیه 33.

49- نبأ (78) آیه 9.

50- روم (30) آیه 23.

51- فرقان (25) 47.

52- قال الامام الصادق(ع): «النوم راحة للجسد، والنطق راحة للروح، والسکوت راحة للعقل.»

(من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 287)

خواب، آسایش بدن و سخن گفتن، آسایش روح و سکوت، آسایش عقل است.

- قال الامام الرضا(ع): «إنّ النوم سلطان الدفاع، وهو قوام الجسد وقوته.» (بحار، ج 62، ص 316)

- خواب قدرت دفاعى [بدن ] و باعث استقامت و تقویت جسم است.

- قال الامام علی(ع): «النوم راحة من ألم وملائمة الموت.» (غرر الحکم)

- خواب، آسودگى از درد و سازگارى با مرگ است.

- قال الامام علی(ع): «بئس الغریم النوم ؛ یفنی قصیرالعمر ویفوّت کثیرالأجر.» (غررالحکم)

- خواب [زیاد]، بدهکار بدى است؛ عمر کوتاه را فانى، و اجر زیاد را نابود مى کند.

53- محمد (47) آیه 12.

54- اعراف (7) آیه 81.

55- قال الرسول الاکرم(ص) : «من وقى شرّ ثلاث فقد وقى الشرّ کلّه : لقلقة، وقبقبة، وذبذبة ؛ فلقلقة لسانه، وقبقبة بطنه، وذبذبة فرجه.» (مستدرک، ج 2، ص 301)

کسى که از شر سه چیز محفوظ بماند، از تمامى شرور محفوظ مانده است: [1-] شر زبان [2-] شرشکم؛ [3-] شر دامن.

- قال الإمام علی(ع): «فی خلاف النفس رشدها.» (بحار، ج 77، ص 239)

- رشد و ترقى انسان، در سایه مخالفت با خواسته هاى نفس به دست مى آید.

- وقال النّبى(ص) : «الرشد فی خلاف الشهوة.» (بحار، ج 78، ص 53)

- ترقى و رشد انسان در مخالفت با هواهاى نفسانى نهفته است.

- قال الإمام موسى بن جعفر(ع): «إذا مرّ بک أمران لا تدری أیّهما خیر وأصوب، فانظر أیّهما أقرب إلى هواک فخالفه؛ فانّ کثیر الصواب فی مخالفة هواک.» (بحار، ج 78، ص 314)

هرگاه دو نوع کار برایت پیش آمد که نمى دانى کدام بهتر است، بنگر که کدام یک به خواست نفسانى تو نزدیکتر مى باشد، پس با آن مخالفت کن، چه این که مصلحت فراوان در همین مخالفت با نفس است.

- الجاهل عبد شهوته. (غررالحکم)

- انسان جاهل، بنده شهوت و هواى نفس خویش است.

- الشهوات مصائد الشیطان. (غررالحکم)

- هواهاى نفسانى دامهاى شیطان هستند.

- سبب الشرّ غلبة الشهوة. (غررالحکم)

- عامل پیدایش شر، همانا غلبه شهوت است.

- من زادت شهوته، قلت مروّته. (غررالحکم)

- کسى که خواسته هاى نفسانى اش فزونى گیرد، از مردانگى اش کاسته گردد.

- من غلب شهوته ظهر عقله. (غررالحکم)

- کسى که بر هواى نفس خود چیره گردد، عقلش نمایان شود.

- من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهوته. (نهج البلاغه، حکمت 449)

- کسى که شخصیت خود را گرامى بدارد، هواى نفس در نظر او پست خواهد شد.

56- ناس (114) آیه 5.

57- یوسف (12) آیه 5 .

58- البقره (2) آیه 168.

59- فاطر (35) آیه 6.

60- قال الصادق(ع): «إنّ الشیاطین أکثر على المؤمنین من الزنابیر على اللحم.» (بحار، ج 81، ص 211)

خطر و ضرر شیطان براى مؤمنان بیشتر از خطر زنبورها براى گوشت است.

- قال السجّاد(ع): «إلهی أشکوإلیک عدوّاًیضلّنی وشیطاناًیغوینی،قدملأبالوسواس صدری، وأحاطت هواجسه بقلبی، یعاضدلی الهوى، و یزیّن لی حبّ الدّنیا، و یحول بینی و بین الطاعة و الزّلفى .»

(بحار، ج 94، ص 143)

خدایا به درگاه تو از دشمنى که مرا گمراه و شیطانى که مرا منحرف مى سازد، شکایت مى کنم؛ این شیطان سینه مرا از وسوسه ها پرساخته؛ هوسهاى او قلب مرا فرا گرفته؛ هواى نفس مرا یارى کرده و دنیا را براى من زینت داده و بین من و اطاعت و تقرّب جستن فاصله مى اندازد.

وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزتِ الشَّیطِینِ * وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یَحْضُرُونِ (مؤمنون (23) آیه 97)

وبگو اى پروردگار من! از وسوسه هاى شیطان به تو پناه مى برم و به توپناه مى آورم،اى پروردگار من! اگر نزد من حاضر آیند.

61- نساء (4) آیه 76.

62- سبأ (34) آیه 21.

63- قال النبى(ص) لأصحابه : «ألا أخبرکم بشى ءٍ إن أنتم فعلتموه تباعد الشیطان عنکم کما تباعد المشرق من المغرب؟» قالوا : بلى ، قال :

پیامبر(ص) به اصحاب فرمود: آیا مى خواهید شما را از کارى مطلع سازم که با انجام دادن آن، شیطان از شما همانند فاصله بین مغرب و مشرق، دور شود؟ اصحاب اظهار داشتند که ما خواستار فراگیرى این عمل هستیم، حضرت فرمود:

1) الصوم یسوّد وجهه.

روزه، روى او را سیاه مى کند.

2) والصدقة تکسر ظهره.

صدقه دادن، کمر او را مى شکند.

3) والحُبّ فی اللَّه والمداومة على العمل الصالح یقطع دابره.

و مراقبت و مداومت بر عمل نیکو، باقیمانده آثار او را ریشه کن مى سازد.

4) والاستغفار یقطع و تینه . (بحار، ج 69، ص 380)

و استغفار، رگ گردن او را قطع مى کند.

64- ق (50) آیه 16.

65- انبیاء (21) آیه 35.

66- حج (22) آیه 53 .

67- بقره (2) آیه 186.

68- نحل (16) آیه 100.

69- نساء (4) آیه 128.

70- تفسیر على بن ابراهیم، ج 5، ص 291.

71- بحار، ج 71، ص 251.

72- غرر الحکم.

73- بحار، ج 70، ص 301.

74- بحار، ج 73، ص 303.

75- شمس (91) آیه

76- اصول کافى، ج 1، ص 163 و ج 5، ص 586.

77- بحار، ج 70، ص 72.

78- لمّا نزل قوله تعالى : «تعاونوا على البر والتقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان» قال وابصة: أتیت رسول اللَّه(ص) وأنا لا أرید أن أدع شیئاً من البرّ والاثم إلاّ سألته عنه. فقال لی : یا وابصة أخبرک عمّا جئت تسأل عنه أم تسأل؟ قلت : یا رسول اللَّه أخبرنی. قال(ص): جئت تسأل عن البرّ والاثم. ثم جمع أصابعه الثلاث فجعل ینکت بها فی صدری ویقول : یا وابصة استفت قلبک، استفت نفسک، البرّما اطمأن الیه القلب و اطمأنّت الیه النفس والاثم ماحاک فی القلب وتردّد فی الصدر... (درّالمنثور، ج 1، ص 255)

وابصه مى گوید هنگامى که آیه شریفه: «تعاونوا على البر و التقوى» نازل شد خدمت رسول خدا(ص) شرفیاب شدم و تصمیم داشتم که تمام موضوعات مربوط به برّ (نیکى) و اثم (گناه) را از حضرت سؤال کنم.

حضرت خطاب به من فرمود: یا وابصه آیا خبر دهم به تو که از چه مى خواهى بپرسى؟ یا اینکه تو خود سؤال مى کنى؟ وابصه مى گوید: عرض کردم: اى رسول خدا(ص) شما مرا آگاه سازید.

حضرت فرمود: تو آمده اى تا درباره برّ و اثم بپرسى.

سپس حضرت سه انگشت خود را جمع فرموده و به سینه من زد و فرمود اى وابصه از قلب خویش و درون خویش، نظرخواهى کن؛ برّ و خوبى چیزى است که قلب و روحت بدان اطمینان داشته باشد و اثم، چیزى است که در درون مورد تردید و وسوسه است. «بل الانسان على نفسه بصیرة ولو ألقى معاذیره».

79- شمس (91) آیه 9.

80- اعلى (87) آیه 14.

81- شمس (91) آیه 10.

82- مدثر (74) آیه 38.

83- نجم (53) آیه 39.

84- مائده (5) آیه 105.

85- ذاریات (51) آیه 21.

86- إنّ النفس لجوهرة ثمینة من صانها رفعها ومن ابتذلها وضعها. (غرر الحکم)

نفس انسانى گوهر گرانبهایى است که هر که آن را حفظ کند، آن را رفعت بخشیده و کسى که آن را پست گرداند، آن را خوار کرده است.

87- قیامه (75) آیه 2.

88- فجر (89) آیه 30.
منبع سایت تبیان